گل روی. [ گ ُ ] ( ص مرکب ) گلگون و آنکه چهره آن مانند شکوفه باشد. ( ناظم الاطباء ). گلرو. زیبارو. زیبا. گلچهره : گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی ( بدایع ).
یارمن شکرلب و گلروی و من در درد دل گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی بر بوسه رام گشته محابامکن کنار.
سوزنی.
فرهنگ فارسی
( گلرو ی ) گلچهره سرخ روی گلرخ : برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار آب گلستان ببرد شاهد گلروی من . ( بدایع سعدی )