راندن با کسی ؛ گفتگو کردن با کسی. گفتن با وی :
چو با شاه ایران گرزم این براند
گو نامبردار خیره بماند.
دقیقی.
جهاندار مر پهلوان را بخواند
همه گفت فرهاد با اوبراند.
فردوسی.
دبیر جهاندیده را پیش خواند
... [مشاهده متن کامل]
هرآنچش بدل بود با او براند.
فردوسی.
�نصربن احمد سامانی � یکروز خلوت کرد با بلعمی و بوطیب. . . و حال خویش بتمامی با ایشان براند. ( تاریخ بیهقی ) .
- راندن و شنیدن ؛ گفتن و شنیدن :