گشت کردن

لغت نامه دهخدا

گشت کردن. [ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن. ( آنندراج ). گشت زدن :
که تا این زمان هرچه رفت از نبرد
به کام دل ما همی گشت کرد.
فردوسی.
باده ٔگلگون بده تا سوی گل گشتی کنم
یار من چون گل به گلگشت چمن بازآمده است.
میر حسن دهلوی ( از آنندراج ).
چون ظهوری میکنم گشت جنون
زحمت تحصیل حاصل میکنم.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| محو و ناپدید کردن. ( آنندراج ). رجوع به گشت زدن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گردش کردن گردیدن . ۲ - سیر کردن تفرج کردن . ۳ - محو کردن ناپدید کردن .

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) سیر کردن ، گردیدن .

مترادف ها

tour (فعل)
سیر کردن، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن

فارسی به عربی

جولة

پیشنهاد کاربران

بپرس