گشاینده

/goSAyande/

لغت نامه دهخدا

گشاینده. [ گ ُ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) فاتح. فتاح. مفتّح. بازکننده :
گشاینده بند بسته تویی
کیان را سپهر خجسته تویی.
فردوسی.
گشاینده بندهای بدی
همش رای و هم فره ایزدی.
فردوسی.
بختش هر روز فزاینده باد
دستش هرگاه گشاینده باد.
منوچهری.
ای گشاینده ی ْ در خیبر، قران
بی گشایشهای خوبت خیبر است.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 35 ).
سعوطی لطیف کننده و گشاینده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
درهای امید بر رخم بسته شده
بگشای خدایا که گشاینده تویی.
( منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر ).
که دایم به دانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش.
نظامی.
تو نیز ای گشاینده قفل راز
بترس از چنین روز و با ما بساز.
نظامی.
|| حل کننده. تفسیرکننده. شرح دهنده : حل کننده مشکلات حوادث و گشاینده معضلات نوایب است. ( سندبادنامه ص 226 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - باز کننده ( در و غیره ) . ۲ - فتح کننده مسخر . ۳ - حل کننده ( مشکل مساله ) : حل کنند. مشکلات حوادث و گشایند. معضلات نوایب است ٠

فرهنگ معین

(گُ یَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - باز کننده . ۲ - فاتح .

فرهنگ عمید

بازکننده.

واژه نامه بختیاریکا

گُشا

جدول کلمات

باسط

مترادف ها

opener (اسم)
مفتاح، باز کن، باز کننده، گشاینده، افتتاح کننده

پیشنهاد کاربران

فَتّاح
باسط
فاتح ، فتاح، باز کننده
فتاح
فاتح. فتاح. مفتّح. بازکننده
مفتح

بپرس