گشاده گشتن. [ گ ُ دَ /دِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) منکشف شدن. آشکار شدن : باز مرغی دیدم که اندرآمد به حجره من منقار او از زمرد و پرهای او از یاقوت سرخ چون فرودآمد جهان مرا گشاده گشت از شرق تا غرب بدیدم. ( تاریخ سیستان ). || باز شدن. مفتوح گشتن : بمیامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت. ( کلیله و دمنه ). || ارسال شدن. فرستاده شدن : و مالها ز بست وز حد کابل گشاده گشت بر لیث علی. ( تاریخ سیستان ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - باز شدن مقابل بسته شدن. ۲ - رهاگشتن آزاد شدن . ۳ - ظاهرشدن آشکار شدن . ۴ - حل شدن آسان گشتن . ۵ - مسخر شدن بتصرف در آوردن . ۶ - زایل شدن بر طرف گردیدن . ۷ - سرباز کردن ( دمل جراحت ) آشکار شدن