گسیل

/gosil/

مترادف گسیل: ارسال، اعزام، روانه، فرستادن

معنی انگلیسی:
deputation, dispatch, mission, despatched

لغت نامه دهخدا

گسیل. [گ ُ ] ( اِ ) گسی. قیاس شود با گیلکی اوسه کودن ( فرستادن ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی. ( برهان ) ( آنندراج ). گسی. ( جهانگیری ) ( غیاث ). || دفع کردن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) :
نومید مکن گسیل سائل را
بندیش ز روزگارآن سائل.
ناصرخسرو.
|| مرخص کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ). || وداع کردن. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

روانه، فرستاده، گسی نیزگفته شدهگسیل داشتن:یاگسیل کردن:فرستادن کسی بجائی
۱ - ( اسم ) ارسال فرستادن . ۲ - ( صفت ) راهی رونده : نومید مکن گسیل سایل را بندیش زروزگار آن سایل . ( ناصر خسرو )

فرهنگ معین

(گُ ) (اِ. ) روانه ساختن .

فرهنگ عمید

۱. روانه کردن، فرستادن.
۲. (صفت ) روانه، فرستاده: نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو: ۲۷۰ ).
* گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن.
* گسیل کردن: = * گسیل داشتن

فرهنگستان زبان و ادب

{emission} [مهندسی مخابرات] فرایند انتشار انرژی امواج الکترومغناطیسی، مانند آنچه از فرستندۀ رادیویی تابیده می شود

دانشنامه عمومی

گَسیل روستایی از توابع بخش آسارا شهرستان کرج در استان البرز ایران است. زبان مردم روستا تاتی است. [ ۱]
این روستا در دهستان نسا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۸۸ نفر ( ۵۹خانوار ) بوده است.
عکس گسیل
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

گُسیل (emission)
در فیزیک، پخش الکترون از هر ماده بر اثر حرارت، تابش هسته ای، و عوامل دیگر. در الکترونیک، امواجی که با فرستنده به فضا تابانده می شوند. در اُپتیک، تولید فوتون هایی در طول موج نور مریی، براثر جهشِ الکترون از ترازهای انرژی بالاتر به پایین تر.

مترادف ها

dispatch (اسم)
شتاب، ارسال، مخابره، اعزام، گسیل، پیغام، توزیع امکانات، انجام سریع

فارسی به عربی

ارسالیة

پیشنهاد کاربران

ارسال کردن
فرستادن
منتشر کردن هم میشه
گسیل درپهلوی و همچنین پارسی دری گسید است
او را بیاگاهان که آن روز سه شنبه که ترا گسیل کرد از ماه چندین شده بود
قابوسنامه
خواجه سالها بود تا در این بند بود آخر آن کار را چون زر بساخت و اشتر گسیل کردو از دروازه رودبار اشتر در می شد و جنازه فردوسی به دروازه رزان بیرون همی بردند
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی عروضی
زانشان ز فلک گسیل کردند
هر چند ستارگان دینند
مولوی
روزی به پیامبر گفتم مرا به کاری راهنمایی کن که به بهشت گسیلم کند و از آتش دورم سازد
حاجب بن زراره به نزد انوشیروان گسیل شد و اجازه ی ورود خواست انوشیروان پرده دار را گفت بپرسش که کیست بپرسید گفت بگو مردی از اعرابم
هنگامی که به محضر انوشیروان رسید وی از او پرسید کیستی گفت من سرور اعرابم گفت مگر تو نگفتی که یکی از آنانی گفت بلی چنان بودم اما هنگامی که پادشاه مرا با خطاب خویش اکرام داشت سرور ایشان گشتم
دو پیامر گسیل کرده است یکی درونی که آن خرد است و دیگری آشکارا که آن پیامبر است با پیامبر درونی
بهایی
و شما را گسیل کنم و رها کنم رها کردنی نیکو
گویید ما فرستاده خداوند جهانیانیم که بنی اسراییل را بگشای و با ما گسیل کن
چون ایشان را بساخت گسیل کردن را گفت آن برادر هم پدر خویش بر من آریدن
و ایشان را چیزی دهید و تهی گسیل مکنید بر مرد توانگر باندازه توان وی و بر مرد درویش باندازه توان وی ، فرا دست آن زن چیزی به چم، که از آن بر دهنده زور نیاید و آن زن را از آن ننگ ناید این را سزای نهادیم بر نیکوکاران
آن زن را نگاه دارید و بزنی باز آرید بنیکویی بچم یا بگشایید او را و گسیل کنید بنیکویی و بچم و با خود مگیرید
نگاه داشتن است بچم یا گسیل کردنی است بنیکویی
و شما را گسیل کنم و رها کنم رها کردنی نیکو
میبدی
خدای ترا رها کرد ما باز نتوانیم داشت مرا توشه بساختند و با صحبتی گسیل کردند تا بشهر مسلمانان
ابوعلی حسن بن احمد عثمانی
خواجه بوعبدالله او را از شهر گسیل کرد گفت بباید رفت از شهر بحوالی جای کن کی سخن تو مردمک را زیان میدارد ویرا بیرون کرد
خواجه بوعبدالله والی شهر بود و پدر هاریوکان بود
آن کودک گسیل کرد و گفت پس این گرد این قوم مگرد
کی یافتنی است توحید و یافت آنست که او جای بگیرد و دیگر گسیل کند کسی گفت که فرا من گفتند
طبقات الصوفیه
مرا از آن رنج آزاد کردند و به راه دریا گسیل کرد چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم از برکات آن آزاد مرد که خدای عز وجل از آزادمردان خشنود باد
ناصر خسرو
بدین گسیله توانم که راه در گسلم
بدین وسیله توانم
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاووش و سودابه را پیش خواند
بدو گفت پرموده را بی سپاه
گسی کن بخوبی بدین بارگاه
گسی کن بزودی بنزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
گسی کن بزودی بنزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
گسی کردمش با دلی مستمند
چو آید به نزدیک تخت بلند
همان باغبان را بسی خواسته
. بداد و گسی کردش آراسته.
گُسی کردمش با دلی شادمان
کز او دوربادا بدِ بدگمان
گسی کرد و اندرز دادش بسی
وزان پس بسوی خراسان کسی
گسی کن بزودی بنزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
گسی کرد و اندرز دادش بسی
وزان پس بسوی خراسان کسی
چون گسی کردمت به دستک خویش
گنه خویش بر تو افکندم .
رودکی .
از آن دشت آواز دادش کسی
که جاماسب را کرد خسرو گسی .
دقیقی .
چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد.
( ویس و رامین ) .
مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گسی کن با دل شاد.
( ویس و رامین ) .
پس آنگه دایه را با یک جگر تیر
گسی کرد از میان دشت نخجیرگگ
( ویس و رامین ) .
گسی کرد دیگر سپه هرچه داشت
همه زنگیان را ز ره بازداشت .
اسدی .
گسیشان کن اکنون بنزد پدر
ابا نامه سود و زیان درسپر.
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
گسی تان کنم با همه کام دل
همه رامش و ناز و آرام دل .
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی درخورش .
نظامی .

بپرس