گسیختگی

/gosixtegi/

مترادف گسیختگی: انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی

متضاد گسیختگی: اتحاد، اتصال، پیوستگی

معنی انگلیسی:
break, interruption, missing link, fault, cancellation, librty of action, detachment

لغت نامه دهخدا

گسیختگی. [ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) عمل گسیختن. رجوع به گسیختن شود.

فرهنگ فارسی

عمل گسیختن

فرهنگ معین

(گُ تِ یا تَ ) (حامص . ) جداشدگی ، پاره شدگی .

مترادف ها

disconnection (اسم)
قطع، تفکیک، گسیختگی، گسستگی، عدم ربط، نداشتن رابطه

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

پیشنهاد کاربران

متلاشی شدن
منحدم شدن
نابودی
منحل شدن
از هم پاشیده
اینا کلماتی هستن که میتونه شمارو به معنی کلمه نزدیک کنه
تلاشی
ازهم پاشیدن، متلاشی شدن، از درون فرو ریختن از نقطه نظر روانشناسی

بپرس