داعیه مهر نیست رفتن و باز آمدن
قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن.
سعدی ( طیبات ).
وفا در که جوید چو پیمان گسیخت خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟
سعدی ( بوستان ).
|| فسخ. نقض کردن : چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد.- درگسیختن ؛ رها شدن :
اگر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن خست و خون تو ریخت.
سعدی.