عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم.
فردوسی.
دمادم فرستد سلیح و سپاه خورش بازپس نگسلاند ز راه.
فردوسی.
سپردم به تو این نبرده جوان ز مرگش دلم را به بر نگسلان.
فردوسی.
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمردگرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال.
منوچهری.
و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. ( تاریخ بیهقی ).دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی ( غزلیات ).
وگر بر هردو جانب جاهلاننداگر زنجیر باشد بگسلانند.
سعدی ( گلستان ).
رجوع به گسلانیدن شود.