گسستگی

/gosastegi/

مترادف گسستگی: انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی

متضاد گسستگی: پیوستگی

معنی انگلیسی:
hiatus, discontinuity, incoherence, interruption, rupture

لغت نامه دهخدا

گسستگی. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) شکاف. || رخنه. || شکستگی. || انقطاع.تفرق. || رهاشدگی. ( ناظم الاطباء ). || پراکندگی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول حکما، به معنی انفصال. ضد پیوستگی ( اتصال ): گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است که گفتیم و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است. ( دانشنامه علایی ص 76 ).

فرهنگ فارسی

۱ - بریدگی انقطاع . ۲ - پراکندگی تفرق . ۳ - رها شدگی . ۴ - انفصال مقابل پیوستگی : ... اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است . ۵ - ( اسم ) رخنه شکاف .

فرهنگ معین

(گُ سَ تِ ) ۱ - (حامص . ) بریدگی ، انقطاع . ۲ - پراکندگی .

فرهنگ عمید

گسیخته بودن.

مترادف ها

disconnection (اسم)
قطع، تفکیک، گسیختگی، گسستگی، عدم ربط، نداشتن رابطه

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

dissociation (اسم)
جدایی، تجزیه، تفکیک، گسستگی، افتراق

پیشنهاد کاربران

بپرس