چو نزدیک شهر بخارا رسید
همه دشت نخشب سپه گسترید.
فردوسی.
ز دستور و گنجور بستد کلیدهمه کاخ و میدان درم گسترید.
فردوسی.
که لشکر بنزدیک جیحون رسیدهمه روی کشور سپه گسترید.
فردوسی.
وز آنجا سوی دامغان برکشیدهمه راه زر و درم گسترید.
فردوسی.
چنین تا بنزدیک طنجه رسیدهمه مرز دریا سپه گسترید.
اسدی.
فراختم علم فتنه را به هفت فلک بگستریدم فرش ستم به هفت اقلیم.
سوزنی.
|| و در این بیت مجازاً بمعنی پوشاندن آمده است : گفتا که شاه زنگ یکی سبز چادری
بر دختران خویش بعمدا بگسترید.
بشار مرغزی.
|| پخش شدن. شایع شدن. شایع گشتن. پهن شدن : بر لب رود در باغ امیر از گل نو
گستریده ست تو پنداری وشی معلم.
فرخی.
از او در جهان آگهی گستریدشد آئینش از هفت کشور پدید.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
جهان آفرینش چنان برکشیدکه نامش به هر گوشه ای گسترید.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
نتافته ست چنین آفتاب در آفاق نگستریده چنین سایه بر بسیط جهان.
سعدی.
|| مجازاً شایع کردن. آشکار کردن : گویند همچو کرد فلان بلفرج را ( ؟ )
نامش چو نام تو بفرخجی بگسترید.
لبیبی.
راز یزدان را یکی والا و دانا خازن است راز یزدان را گزافه من توانم گسترید؟
ناصرخسرو.
این مصدر با کلمات : آفرین ، پیام ، ثناء، سخن ، شکر، عبادت ، لابه ، جفا و نظایر آنها ترکیب شود و معانی مختلف دهد.- آفرین گستریدن ؛ آفرین خواندن. آفرین گفتن :
جهان دیده روی شهنشاه دید
بدان نامدار آفرین گسترید.
فردوسی.
چو هوم آن سر و تاج شاهان بدیدبر ایشان بداد آفرین گسترید.
فردوسی.
خرامید بهرام و او را بدیدبر آن تخت و تاج آفرین گسترید.
فردوسی.
برفتند و دیدند هر کس که دیدبدان دست و تیغ آفرین گسترید.
اسدی.
زمین بوسه داد آفرین گستریدسه ساله همه یاد کرد آنچه دید.
اسدی.
- پیام گستریدن ؛ پیام رساندن : بیشتر بخوانید ...