نیست از من عجیب گستاخی
که تو دادی به اولم دسته.
رودکی.
به گستاخی از باره آمد فرودهمی داد نیکی دهش را درود.
فردوسی.
دروغ آزمای است چرخ بلندتو دل را به گستاخی اندر مبند.
فردوسی.
و اتفاق را بازرگانان روم بودند به ترکستان آمده بودند به گستاخی آنگه شنیده بودند که اسکندر بر کنار دریاست. ( اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ). و میان ما دوستی و یگانگی بود و آنچه پیش از این گفته بودیم از راه گستاخی بود از سر آن درگذشتیم. ( تاریخ بخارای نرشخی ).بنده گستاخیی نخواهد کرد
گر ترا سوی عفو باشد میل.
انوری.
به گستاخی درآمد کی دلاَّرام گواژه چند خواهی زد بیارام.
نظامی.
چو باشد گفتگوی خواجه بسیاربه گستاخی پدید آید پرستار.
نظامی.
جان به چه دل راه در این بحر کرددل به چه گستاخی از این چشمه خورد.
نظامی.
هرچه آید بر تو از ظلمات و غم آن ز بی باکی و گستاخی است هم.
مولوی.
بد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرأت ردّ باب.
مولوی.
مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم بوسه بر پایت دهم چون دست بالائیم نیست.
سعدی ( غزلیات چ فروغی ص 67 ).
|| آشنایی سخت نزدیک که به اسرار و نهانیها آگاهی پیدا شود. || انبساط. ( زمخشری ) ( تفلیسی ).