گستاخ گشتن

لغت نامه دهخدا

گستاخ گشتن. [ گ ُ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) جسور شدن. بی ادب گشتن :
به می نیز گستاخ گشتم به شاه
به پیر و جوان از می آید گناه.
فردوسی.
به مردی تو گستاخ گشتی چنین
که مهتر شدی بر زمان و زمین.
فردوسی.
پس هادی شمّاخ طبیب را آن جایگاه فرستاد... تا با ادریس گستاخ گشت و یک باری ادریس نالیده ( نالنده ) گشت. ( مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 339 ). و رجوع به گستاخ شدن و گستاخ گردیدن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جسور شدن بی پروا شدن . ۲ - بی شرم شدن پررو شدن .

پیشنهاد کاربران

چشم سپید شدن . [ چ َ / چ ِ س َ / س ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مرادف چشم باختن . ( آنندراج ) . || بی حیا و گستاخ شدن . پررو و بی شرم شدن . || کور شدن و چشم سفید شدن . ( از فرهنگ نظام ) .

بپرس