بدین دل گرفته ست گستاخ وار
به زرّ و به سیم اندرون خانمان.
فرخی.
بر در شوخی بنه شرم و خردوآنگهی گستاخ وار اندر خرام.
ناصرخسرو.
چو شب درآمد گستاخ وار درشدند و بار خواستند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). دماغ ما ز خرد نیستی اگر خالی نرانده ایمی گستاخ وارخر به خلاب.
سوزنی.
باشم گستاخ وار با تو که لاشی کندصد گنه این سری یک نظر آن سری.
عمادی شهریاری.
و گستاخ وار از پیش دامگاه کودکان پرید. ( سندبادنامه ).رجوع به گستاخ واری شود.