گستاخ وار

لغت نامه دهخدا

گستاخ وار. [ گ ُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) گستاخ مانند. دلیرآسا. جسورگونه :
بدین دل گرفته ست گستاخ وار
به زرّ و به سیم اندرون خانمان.
فرخی.
بر در شوخی بنه شرم و خرد
وآنگهی گستاخ وار اندر خرام.
ناصرخسرو.
چو شب درآمد گستاخ وار درشدند و بار خواستند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). دماغ ما ز خرد نیستی اگر خالی
نرانده ایمی گستاخ وارخر به خلاب.
سوزنی.
باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند
صد گنه این سری یک نظر آن سری.
عمادی شهریاری.
و گستاخ وار از پیش دامگاه کودکان پرید. ( سندبادنامه ).
رجوع به گستاخ واری شود.

فرهنگ فارسی

۱ - گستاخ گونه جسور مانند . ۲ - گستاخانه جسورانه : بر در سوخی بنه شرم و خرد وانگهی گستاخ وار اندر خرام . ( ناصر خسرو )

فرهنگ عمید

گستاخ مانند، گستاخ گونه.

مترادف ها

brassily (قید)
باپررویی، بی شرمانه، گستاخ وار، شبیه فلز برنج

پیشنهاد کاربران

بپرس