گستاخ رویی

لغت نامه دهخدا

گستاخ رویی. [ گ ُ ] ( حامص مرکب ) بی شرمی. بی حیایی :
چو از بیطاقتی شوریده دل شد
از آن گستاخ روییها خجل شد.
نظامی.
پس از یکچند چون بیداردل گشت
از آن گستاخ روییها خجل گشت.
نظامی.
چو گستاخ رویی بر این داشته ست
که در پرده پوشیده نگذاشته ست.
نظامی.
چو شیرین یافت آن گستاخ رویی
بدو گفتا در این صورت چه گویی.
نظامی.

فرهنگ فارسی

۱ - جسارت بی پروایی . ۲ - بی شرمی وقاحت بی حیایی : چو شیرین یافت آن گستاخ رویی بدو گفتا درین صورت چه گویی ? ( نظامی )

فرهنگ عمید

بی پروایی، بی شرمی.

پیشنهاد کاربران

بپرس