گستاخ

/gostAx/

مترادف گستاخ: بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح

معنی انگلیسی:
audacious, rude, impudent, flippant, abrupt, baldfaced, bold, boldfaced, brassy, brazen, churl, contumelious, daring, disrespectful, familiar, gruff, immodest, impolite, insolent, irreverent, pert, presumptuous, saucy, short-spoken, unblushing, ungracious, unmannerly, flip, sassy, snippy, stroppy, nervy, fresh, lippy, porky, snotty, wise, minx

لغت نامه دهخدا

گستاخ. [ گ ُ] ( ص ) پهلوی ویستاخْو ، ارمنی وسته ، پارسی باستان احتمالاً ویست هوا . ( حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). بی ادب و دلیر و تند باشد. ( برهان ). شوخ و چالاک و بی ادب. ( غیاث ). بی محابا و جسور. ( آنندراج ). بی پروا. متهور. بی پرده. صریح :
پذیره فرستاد شمّاخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی.
مباش ایچ گستاخ با این جهان
که او راز خویش از تو دارد نهان.
فردوسی.
ز کار گذشته به پوزش گرای
سوی تخت گستاخ مگذار پای.
فردوسی.
از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش.
خاقانی.
ای در بن کیسه سیم تو یک سرماخ
هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ.
؟ ( از صحاح الفرس ).
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها برداشتند.
مولوی.

فرهنگ فارسی

بی ترس، جسور، دلیر، بی پروا، بی ادب، وستاخ وبستاخ واستاخ واوستاخ وبیستاخ هم گفته شده
۱ - ( صفت ) جسور بی پروا : پذیره فرستاد شماخ را چه مایه دلیران گستاخ را . ۲ - بی ادب پررو : باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها بر داشتند . ( مثنوی ) ۳ - مانوس رام . ۴ - جسورانه : به آب و آتش گستاخ در رود گویی سمند راست در آتش در آب ماهی و آب . ( معزی ) ۵ - بی ادبانه : زکار گذشته بپوزش گرای سوی تخت گستاخ مگذار پای .

فرهنگ معین

(گُ ) [ په . ] (ص . ) جسور، بی ادب .

فرهنگ عمید

۱. بی ادب.
۲. [قدیمی] نترس، جسور، دلیر، بی پروا.
* گستاخ آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن.

جدول کلمات

جری

مترادف ها

bold-face (اسم)
جسور، گستاخ، حروف ضخیم، حروف سیاه، یک نوع حرف درشت، خیره چشم

bold (صفت)
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور

forward (صفت)
جسور، جلوی، گستاخ

insolent (صفت)
جسور، خیره، گستاخ، غراب، خیره چشم

impudent (صفت)
خیره، گستاخ، پر رو، خیره چشم، عاری از شرم، چشم سفید

unshaped (صفت)
بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته

unshapen (صفت)
بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته

arrogant (صفت)
خود رای، متکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردن فراز، پر افاده، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین

presumptive (صفت)
جسور، گستاخ، فرضی، احتمالی

brash (صفت)
گستاخ، متهور، بی شرم، عجول و بی پروا، بی حیا

unabashed (صفت)
گستاخ، بی شرم

immodest (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم، پر رو، بی عفت، نا نجیب، مستهجن

barefaced (صفت)
گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز

flippant (صفت)
گستاخ، پر حرف، سبک

malapert (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم

cheeky (صفت)
گستاخ، پر رو، دارای گونه های برامده، بی شرمانه

pert (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، قشنگ، سرحال، بی پرده، غنچه دار، سالم و با روح

impertinent (صفت)
گستاخ، بی شرمانه، بی ربط

bold-faced (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، یک نوع حرف درشت، با صورت برافروخته از غضب و خشم

jaunty (صفت)
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف

flip (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو

tumorous (صفت)
گستاخ، متورم، غده ای، دشپل دار، دشپلی

lippy (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، دارای لب اویزان

indecent (صفت)
ناپسند، فحاش، گستاخ، بی حیا، نا شایسته، شرم اور، نا نجیب، خارج از نزاکت

wanton (صفت)
سر به هوا، جسور، گستاخ، سرکش، عیاش

presumptuous (صفت)
خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر

rude (صفت)
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن

perky (صفت)
چابک، جسورانه، متکبر، گستاخ

peart (صفت)
جسور، گستاخ، سالم و با روح

venturous (صفت)
جسور، گستاخ، متهور، بی باک، خطر ناک، پر مخاطره

stick up (فعل)
گستاخ، برجستگی داشتن، سربرافراشتن

فارسی به عربی

جریی , دعی , صفیق , صلف , کومة , لعوب , متبختر , متغطرس , مخل بالآداب , مهاجم , نقرة , وقح

پیشنهاد کاربران

پاسخ به بهنام رضایی :
1 - ادب و ادبیات مختص زبان فارسی و فارس زبانها می باشد شما مراقب نوشتار و گفتار خود باشید .
2 - توهم برای شما افتخار است چون بدون هزینه مواد توهم زا خودتان متوهم هستید تا این حد که استفراغ و گستاخ را یکی می دانید .
...
[مشاهده متن کامل]

3 - Fars�a gustāχ گستاخ "kendinden emin, cesur, edepsiz" s�zc�ğ�nden alıntıdır. Fars�a s�zc�k Orta Fars�a ( Pehlevice veya Part�a ) vistāχ "kendinden emin, cesur" s�zc�ğ�nden evrilmiştir. Bu s�zc�k Avesta ( Zend ) dilinde yazılı �rneği bulunmayan *vi - stāka - "karşı - duran, direnen" s�zc�ğ� ile eş k�kenlidir
4 - حتی برای واژه ادعایی خودتان نمی توانید مدرک بیاورید تنها استفراغ توهمات خود به کلمات شده تحلیل و تفسیر افرادی همانند شما .
فردوسی:
چو گستاخ شد مرد یزدان شناس
نگیرد به مردی کلاه از هراس
به آوردگه چون شود کار سخت
دلیر و گستاخ باشد در رزم بخت

ادعاهای علمی ناپذیر و برداشت های کاملاً سلیقه ای درباره زبان و ریشه شناسی واژه هاست. اجازه بده مرحله به مرحله با دلایل علمی و منابع معتبر نقد کنم:
- - -
۱. �ویستاخو� و �گستاخ�
مدعی شده �ویستاخو� به �گستاخ� ربط دارد و بعد می گوید �ریشه ترکی دارد�.
...
[مشاهده متن کامل]

واقعیت:
کلمه ی گستاخ در فارسی صفتی است که به معنی جسور، بی پرواء است و ریشه آن در فارسی میانه و اوستایی دیده می شود.
طبق لغت نامه ی دهخدا و فرهنگ فارسی معین:
گستاخ = [اوستایی: vastak یا vastā - ] پسوند فارسی - akh.
این کلمه از ریشه ی ایرانی باستان آمده و ارتباطی با زبان ترکی ندارد.
منبع معتبر:
Steingass, A Comprehensive Persian - English Dictionary
Windfuhr, Persian Grammar ( 2009 )
پس ادعای �گستاخ همان Kostak ترکی است� نادرست است، زیرا شکل و تلفظ و معنا در ترکی متفاوت است و هیچ سند تاریخی یا زبان شناسی از وجود این کلمه در فارسی قدیم به شکل وام واژه ترکی وجود ندارد.
- - -
۲. ادعای �دری زبانی با گرامر ترکی است�
واقعیت: دری یکی از شاخه های زبان فارسی است، متعلق به خانواده ی هندواروپایی، با ساختار صرفی و نحوی فارسی میانه و فارسی باستان.
ویژگی ها:
فعل ها و ضمایر و پسوندها از خانواده ی زبان های ایرانی هستند، نه ترکی.
ترکی، خانواده ای ترکی تبار و آلتاییک است و گرامرش به طور بنیادین با فارسی متفاوت است.
منابع معتبر:
Windfuhr, Persian Grammar: History and Structure
Comrie, The World's Major Languages ( ed. 2009 )
Lazard, Persian Grammar
- - -
۳. پسوند � - اخ� در گستاخ
مدعی شده که �اخ/اق� پسوند ترکی است.
واقعیت: در فارسی و فارسی میانه، پسوند - اخ/اخی برای صفت سازی و گاهی فزودن معنا استفاده شده است.
مثال: �گستاخ�، �پرطاقت�، �دستگاه�.
ترکی این نوع پسوند را ندارد و پسوندهای رایج ترکی، مانند - li, - siz, - ci, - lik هستند.
- - -
۴. ریشه شناسی واژگان فارسی
بسیاری از واژه ها که در متن آورده شده، مثل �شنونده، گوینده، برنده� همگی از ساختار فعل پسوند شونده ی فارسی هستند، نه ترکی.
مثال:
�گوینده� = گوی ( ریشه: گفتن ) نده ( پسوند عامل فاعل در فارسی )
هیچ پایه ای ندارد که این را به ترکی ربط بدهند.
- - -
۵. نقد روش شناسی متن
متن فوق کاملاً بر شباهت ظاهری و برداشت شخصی متکی است.
اشتباهات:
1. استدلال ظاهری: �چون شبیه به کلمه ای در ترکی است، پس از ترکی آمده� → این روش در زبان شناسی معتبر نیست.
2. نادیده گرفتن تاریخ زبان: اوستا، فارسی باستان، فارسی میانه، و فارسی نو، همه مستند و با قواعد روشن هستند.
3. نادیده گرفتن گرامر: ترکی و فارسی از نظر ساخت واژه و صرف افعال متفاوت اند.
- - -
جمع بندی
گستاخ: ریشه فارسی/ایرانی دارد، نه ترکی.
دری: زبان ایرانی و شاخه ی فارسی است، نه گویشی از ترکی.
روش تحلیل متن ادعاکننده: غیرعلمی، مبتنی بر شباهت های ظاهری و برداشت های شخصی.
- - -

pad ǰuwānīh�"wistāx"�ma bawēd ōšōmandān mardōmān, čē was kasān ī pad aburnāyīh az gētīg be widard hēnd wany ud apaydāg būd hēnd, kē tā dagr zamān pattāyist, bē pas - iz frazām widaštan wany ud apaydāg būdan abāyēd
...
[مشاهده متن کامل]

معنی: ای مردمان فانی ( اَستومَند، جسمانی ) ،
به جوانی "اعتماد، باور" مَکنید؛ زیرا، بسیار کسان [هستند] که در جوانی از گیتی درگذشتند [و] نابود و ناپیدا شدند، کسی هم که تا دیر زمان ( پیری ) به جا بماند، ولی [او] نیز سرانجام باید درگذرد ( بمیرد ) و نابود و ناپیدا
اگر این ترجمه هست خدا میدونه چی خوندن چی ترجمه کردند، هیچیش با هیچی جور در نمیاد کو گستاخش، بعید میدونم حتی این متون رو درست خونده باشند، اوشوماندان چجوری استومند شده یعنی همش شباهت سازی هست، پاتتاییست یعنی بماند؟ خیلی ضعیف و همش یه چیزهای حدسی بدون در نظر گرفتن گرامر یعنی ترجمه هم حدسی ، اینجؤری اظهار نظر در خصوص یک زبان در حد یک ادم بسیار اماتور هست، اصلا گرامر زبان باید صدق کنه فرقی نمیکنه زبان قدیمیه، باید مثل یک زبان جدید که یاد میگیری منطق گرامری داشته باشه، متاسفانه مشکلات خط اراوی خیلی زیاده، اگر در متنی اینچنین کلمه گستاخ رو میگین باید بگم هیچ ربطی به گستاخ نداره

اقای مدیا تک اولا مودب باش متوهم خودتی، دوما تمام این استنباطها ایراد اساسی داره، فرق زبان ترکی اینه ما در ترکی ریشه معنی دار کلمه رو پیدا میکنیم و تا ریشه پیدا نشه نمیگیم کلمه ترکی هست، شما فط مبگید چون
...
[مشاهده متن کامل]
توی پهلوی یا فلان جا هست پس خودشه، برادر این کجاش اثبات میکنه کلمه وام واژه نیست . هیچجوره, چیزی که میگم کلی هست ربطی به این کلمه نداره، یعنی شما فقط میگی توی پهلوی چون هست خودشه، اینجا بحث زبان ترکی نیست یک زبان از هر زبانی میتونه وام واژه داشته باشه یعنی شما به ریشه و اینکه معنیش چیه از کدوم کلمه گرفته شده، ساختار ساخت کلمه و اینهمه موارد هیچ توجهی ندارید، صرف بودن میشه فارسی، برادر ریشه باید معلوم باشه، تازه شما کلمه عینا هم وجود نداره که ، یعنی در اینجا گستاخ و ویستاخو رو وقتی مقایسه میکنی فقط پسوند هست که یکییه اونم عامه مثلا شماخ هم بود توش اخ وجود داره، یعنی کلمه در اینجا ویستا هست در مقابل گستاخ، ویس چه ربطی به گوس داره، هیچی، اخه اینجوری میشه کلمات رو ریشه یابی کرد این خیلی ضعیفه، خیلی، باید مشخص باشه ریشه چیه معنی یه، بعد شما به ما میگی متوهم در حالی که زبان کلا ترکی هست کدوم یک از این فعلهای زبان فارسی در اوستا هست، کدوو یک از ضمیرها هست، گرامر چقدر شباهت داره صفر، برادر این روش بررسی کلمه و زبان نیست که این گول زدن خود ادمه، عین اینه هر زبونی رو به چند دوره تقسیم کنی و خودشو با خودش مقایسه کنی، شما قبل از پهلوی رو میبینید که بندرت در اوستا چیزی یگر میاد چون این زبان اصلا ربطی به این گروه نداره

فته شده
۱ - ( صفت ) جسور بی پروا : پذیره فرستاد شماخ را چه مایه دلیران گستاخ را
همون کوستاک ترکی هست، کابادایی یعنی کسی که مرام لاتی داره وای در عین حال پررو هست، دلیران گستاخ کامل میگه مفهوم چیهkostak
قیامت شده طرف با دری که گویشی از ترکی هست به خودم پوز میده که زبونت به درد نمیخوره فارسی خوبه، ضما واقعا فکر میکنید این زبان از گروه هند اروپایی هست، یعنی یکبار فکر نکردی چرا کلمه داریم شنونده، گوینده،
...
[مشاهده متن کامل]
برنده، این ده تهش چیه؟نمیبنی پسوند ترکی هست اینجا برای شما هیچ معنی نداره. باببا بیخیال سال ۲. ۲۵ هست هنوز جعل، ویستاخو اخه، تا دیدین ترکای ترکیه سوتی دادن شما هم چسبوندین؟

اقای مدیا تک همینجوری یه یچزی میگیا قوستاق ریشش مشخصه ویستاخو چیه اخه، اصلا ربطی نداره، بعدشم دری زبان دربار تورک بود چون این زبان گویشی از ترکی هست فکر کردید ما نمبدونیم دری هیچ ربطی به هند ارؤپایی ندارد،
...
[مشاهده متن کامل]
دری زبانی با گرامر ترکی، فعلهای ترکی، ضمایر ترکی هست، همه چی ترکی هست یعنی ما اینقدر کوریم نمیبینیم زبان کلا ترکی هست، ترکای ترکیه زبونشونو دستکاری کردن به ق هم میگه ک اصلا کلمات رو تشخیض نمیدن، ترکی قالب ساخت کلمات داره یعنی فالب رو ببینم فوری میفهمم ترکی هست، حالا شما بگو ویستاخو یا گستاخ ریشش چیه معنیش چیه، اصلا چرا این معنی رو میده، این معنی حال حاضر هست تعریف دوری به درد ما نمیخوره

ویستاخو چه ربطی به گستاخ داره اخه هر چیز شبیه رو میگین اینه، ریشه ویستاخو چیه، نمیدونیم.
گستاخ همون پسوند اخ، اق انتهاش واضح در همون نگاه اول میگه من ترکی هستم، در ترکی kostak هست یعنی کابا دایی یعنی ادم پر رو، ولی چون ترکای ترکیهk�stah تلفظ میکنند فکر میکنند کلمه دیگری هست، در ترکی بودن کلمه هیچ شکی نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

گستاخگستاخگستاخگستاخ
جاسر
گستاخ واژه ای است فارسی و از واژه �ویستاخ� در فارسی میانه و به معنای جسور می باشد این واژه در اوستا به شکل �ویستاکا� بکار رفته است .
در پاسخ به جناب بهنام رضایی که این واژه را به کوسماک ( استفراغ ) که ریشه اش نامشخص می باشد ربط می دهد باید بگویم بجای اینکه وهم و خیال مغول گونه در سر بپرورانید بی هویت بودن زبانتان را بپذیرید چونکه همه حکومتهای ترک از زبان فارسی در دربار و بخشهای ادبی استفاده می کردند
...
[مشاهده متن کامل]

و حتی شعرهایشان به زبان فارسی بوده حال با تبلیغات کشور آتاترک زده که خود آلبانی تبار بود و چرندیات آنها برای خود هویتی خیالی می سازید .

از قوستاخ ترکی مصدر قوسماق به معنی بالا اوردن و استفراق که به معنی ادم بی ادب و حال بهم زن که هر چیزی را از دهن بیرون میریزد.
گُستاخ: واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
پهلوی: ویستاخ ( wistāx )
وی: ویهیستن -
نمو، رشد کردن، روییدن، حرکت کردن، رواندن، بالِش ( بالندگی ) ، پیشرفت
.
آخ: اَه، آوَخ! - لفظ کودکانه ( اَیی )
...
[مشاهده متن کامل]

آسیب، صدمه، گزند، زخم، خسارت، زیان، انگره! -
ناخوشایندی، کراهت، بیماری، زننده، نفرت اگیز، درد و رنج، آزار و اذیت، سختی و گرفتاری
.
معنی: رشد ناخوشایند، حرکت زننده، رفتار بیمارگونه -
پر رو، بی ادب، بی آزرم و حیا، بی شرم و آبرو، بی چشم و رو، نمک نشناش، دریده!
.
اندرز آذرباد مِهراَسپَندان، بند4:
pad xwadāy ud sālār mard wastār ud�"wistāx"�ma bāš
معنی: در برابر ( نسبت ) به خدای بزرگ[اهورامزدا]، خودسر ( مغرور ) و "گستاخ" مَباش!
.
گاه، از معنای مجازی "پر رو" به معنی:
اعتماد ( اطمینان ) و باور ( آره! ) می شود!
اندرز دانایان به مَزدَِیَسنان، بند14:
pad ǰuwānīh�"wistāx"�ma bawēd ōšōmandān mardōmān, čē was kasān ī pad aburnāyīh az gētīg be widard hēnd wany ud apaydāg būd hēnd, kē tā dagr zamān pattāyist, bē pas - iz frazām widaštan wany ud apaydāg būdan abāyēd
معنی: ای مردمان فانی ( اَستومَند، جسمانی ) ،
به جوانی "اعتماد، باور" مَکنید؛ زیرا، بسیار کسان [هستند] که در جوانی از گیتی درگذشتند [و] نابود و ناپیدا شدند، کسی هم که تا دیر زمان ( پیری ) به جا بماند، ولی [او] نیز سرانجام باید درگذرد ( بمیرد ) و نابود و ناپیدا شود

منابع• https://abadis.ir/fatofa/گست/• https://abadis.ir/fatofa/خیز/• https://abadis.ir/fatofa/اوخ/• https://www.parsigdatabase.com/• https://www.parsigdatabase.com/surf?lang=Fa• https://www.parsigdatabase.com/search?lang=Fa
سگ سیرت . [ س َ رَ ] ( ص مرکب ) آنکه سیرت سگ داشته باشد و آن کنایه از رنجانیدن و گزیدن باشد. ( آنندراج ) . گزنده . ( از ناظم الاطباء ) :
خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته بکول خیک شراب .
سوزنی .
|| گستاخ و بی ادب و درشت . ( ناظم الاطباء ) .
brazen
بی ادب
کسی که ادب ندارد و تند است و بد اخلاق و خودمحور
پررو
گستاخ =پررو بی ادبی بی حیا
اخشیج گستاخ ≠ آزرمی است -
گستاخ هرچه که ریشه اش بوده اینگونه اش که رسیده در پهلوی و دری برابر با گس تاز بود = کسی که کسوار وازن وار میتازد و در ناخوداگاه پارسیان اینگونه مینموده -
( و هنوز بسیاری جاهها انرا قس و قین گویند
...
[مشاهده متن کامل]

- یا شاید کسی که بر کس میتازد )
برای همین بگفته دستور کهن در گفتن و نوشتن هرجا که نزد بزرگان بودند و یا درباره بزرگی سخن میگفتند انرا بستاخ و استاخ میگفتند
اگر نبود بچشم خاصکان ناز
ز بستاخی که دارد عام را باز
سوزنی ( از صحاح الفرس ) .
کردم استاخیی که بود مرا
دیو بازیچه ای نمود مرا.
نظامی
( در پهلوی و جایگزین گ میشود و جای و واژگ ب هم میتوان اورد برای این بستاخ و استاخ میگفتند و مینوشتند و در بیهقی بسیار میتوان انرا دید )

جری. جاسر. چشم سفید. جسور. جاهل
متضادگستاخ چی میشه کسی میتونه کمک کنه
گستاخ:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گستاخ " می نویسد : ( ( گستاخ در پهلوی در ریخت ویستاخ wistāx بکار می رفته است. ریخت میانگین " ویستاخ " و " گستاخ "بِستاخ " است که آن نیز در نوشته های کهن دری به کار برده شده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 316. )

چشم سفید
ای گستاخ ملعون خیره سرِ بد ادب پُر رو . گُم شو در خونه ی خودتون فوتبال بازی کن تا توپتونو پاره نکردم. اححمق هااا
پرو

Bully
سمج
جاسر. جری
رودار
شرور
Rude
رو داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)