گسارده. [ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) برطرف شده. از میان رفته. شکسته : اندوه من بروی تو بودی گسارده و آرام یافتی دل من از عطای تو.مسعودسعد.|| گذاشته. ( برهان ). و رجوع به گساردن شود.
ساقیا مر مرا از آن می ده که غم من بدو گسارده شذاز قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شذ ابور شکور بلخی+ عکس و لینک