ز لشکر گزین کرد پنجه هزار
سوار و پیاده همه نامدار.
فردوسی.
گزین کرد شمشیرزن سی هزارهمه نامدار از در کارزار.
فردوسی.
گزین کرد ازیشان ده و دو هزارسواران اسب افکن نامدار.
فردوسی.
مرد را نهمار خشم آمد از این غاو شنگی رابه کف کردش گزین.
طیان.
با این بزرگی هر ضعیفی راه یابد سوی توخویی گزین کردی چنانچون رادمردان گزین.
فرخی.
از آن پس چهل جفت یاره ز زرگزین کرد و صد گوشوار از گهر.
اسدی.
گزین کن جوانمردی و خوی نیک که این هر دو آن عادت مصطفی است.
ناصرخسرو.
چند کنی صحبت دنیا طلب صحبت یاری به از این کن گزین.
ناصرخسرو.
چهل پنجه هزاران مرد کاری گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.
از این فیلسوفان گزین کرد هفت که بر خاطر کس خطایی نرفت.
نظامی.
تمامت خلایق را بشمار از شهر به صحرا آوردند و آنچه محترفه بود از آنجا گزین کرد. ( جهانگشای جوینی ).واقعاتی دیده بودی پیش از این
که خدا خواهد مرا کردن گزین.
مولوی.
|| ترجیح دادن : دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چه باید کرد بر غزنین گزین.
فرخی.
آزادگان ز بنده نوازی که در تو هست کردند بندگیت به آزادگی گزین.
سوزنی.
|| وجین کردن. پیراستن تاک رز بود و گزین کردن کشت. فرخو کردن.( فرهنگ اسدی نخجوانی ).