که این بسته [ ضحاک ] را تا دماوند کوه
ببر همچنین تازیان بی گروه
که نگزیرد از مهتری بهتری
سپهبدنژادی و کُندآوری.
فردوسی.
ترا نگزیرد از بخشنده شاهی مرا نگزیرد از رخشنده ماهی.
( ویس و رامین ).
پس حاجت به آب بیشتر بود که به دگر چیزها که بدرستی از او همی بگزیرد و نه به بیماری. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).سرانجامشان رفت باید به گور
که نگزیرد از گور نزدیک و دور.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
تو رابنگزیرد از کسی که در پیش کار تو باشد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).با سیه باش چونت نگزیرد
که سیه هیچ رنگ نپذیرد.
سنایی.
بود آزاد از آنچه نگزیردوآنچه بدهند خلق نپذیرد.
سنایی.
از هزل و جد چو طفل بنگزیردم دو دست گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم.
خاقانی.
و مصر شدند که جز از این مداوا نیست. از خوردن نمی گزیرد و این رنج جز به شراب تداوی نپذیرد. ( راحة الصدور راوندی ).زآن رو که هوا بوی خوشت میگیرد
دل را دمی از باد هوا نگزیرد.
سلمان ساوجی.
هرکه خواهد بود پیش سلاطین بر پای همچو شمعش نگزیرد ز ثبات قدمی
ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر
بایدش داشت زبان گوش ز هر بیش و کمی.
سلمان ساوجی.
- ناگزیر بودن و نگزیردن از کسی ؛ بوجود وی احتیاج مبرم داشتن. ناگزیر از معاشرت او بودن : بیا یوسف خویش را گوش دار
مدارش بهیچ آدمی استوار
که یوسف دمی از تو نگزیردش
نخواهد که کس جز تو برگیردش.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).