گر درم داری گزند آرد به دین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی .
رودکی.
راهی راست است بگزین ای دوست دور شو از راه بی کرانه و ترفنج.
رودکی.
زیبا نهاده مجلس و زیبا گزیده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکر بخاری.
هوای ترازان گزیدم ز عالم که پاکیزه تر از سرشک هوایی.
زینبی.
زاغ بیابان گزید چون به بیابان سزیدباد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.
کسایی.
مرا مهر او دل بدیده گزیدهمی دوستی از شنیده گزید.
فردوسی.
همان بوم آزاد و فرزند و گنج بمانیم با تو گزینیم رنج.
فردوسی.
بدو گفت بگزین ز لشکر سواروز ایدر برو تا در شهریار.
فردوسی.
گفتم زمانه شاه گزیند بر او دگر؟گفتا گزیده هیچکسی بر یقین گمان.
فرخی.
او را گزید لشکر او را گزید رعیت او را گزید دولت او را گزید باری.
منوچهری.
چون بیابی مهر و کین آن را ببین این را سترچون ببینی بخل وجود این را گزین آن را گزای.
منوچهری.
نمی گزیند هیچ نزدیکی را بر نزدیکی او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). قدرتی بنمای از اول پس حلم گزین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ). سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. ( تاریخ بیهقی ).کیان نشستنگهی دلپذیر
گزیدند بر گوشه آبگیر.
اسدی.
بگزین طریق حکمت و مر تن رامگزین به دین و جان و خرد مگزین.
ناصرخسرو.
بگزین زین دو یکی را و مکن قصه درازنتوانست کسی کرد دل خویش دو نیم.
ناصرخسرو.
نیارم گزیدن کسی را بر ایشان بیشتر بخوانید ...