گزیتش [گشتاسب ] بدادند شاهان همه
به پیشش دل نیکخواهان همه
مگر شاه ارجاسب توران خدای
که دیوان بدندی به پیشش به پای
گزیتش نپذرفت و نشنید پند
اگر پند نشنید از او یافت بند.
دقیقی.
شه بربرستان و شاهان هندگزیتش [گشتاسب را] بدادند شاهان سند.
دقیقی.
گزیتی نهادند بر یکدرم گزیتی که دهقان نباشد دژم.
فردوسی.
نهادند روی زمین را خراج درخت گزیت از پی تخت و تاج.
فردوسی.
گزیت درست بارور شش درم به خرماستان بر همین زد رقم.
فردوسی.
|| زری که از کفار ذمی ستانند و آنان را امان دهند. ( برهان ) ( آنندراج ). ( معرب آن جزیه است ). ( جهانگیری ) : گهش خاقان خراج چین فرستد
گهش قیصر گزیت دین فرستد.
نظامی.
- سرگزیت ( از: سر + گزیت ) ؛ سرشماری که به طریق جزیه از کفار گیرند : ذب دفع است و جزیه سرگزیت
قذف و رمی است و شتم و سب خواری.
( نصاب الصبیان ).
جفای عشق تو برعقل من همان مثل است که سرگزیت به کافر همی دهد غازی.
سعدی ( بدایع ).
رجوع به گزیت شود.