گزنده

/gazande/

مترادف گزنده: تلخ، تند، تیز، نیشدار، هار

معنی انگلیسی:
pungent, biting creature, stinger, nettlesome, nippy, biting, caustic, vitriolic

لغت نامه دهخدا

گزنده. [ گ َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان :
دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان
زآن قلیه چو طاعون زان نان همچو نخجد.
منجیک.
مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت
ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست.
ناصرخسرو.
از دور نگه کنی سوی من
گویی که یکی گزنده مارم.
ناصرخسرو.
گفتم زمین سیم. گفت جای گزندگان است. ( قصص الانبیاء ص 5 ).
دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم.
خاقانی.
|| سوزنده :
گزنده گشت چه چیز؟آب چون چه ؟ چون کژدم
خلنده گشت همی باد چون چه ؟ چون پیکان.
فرخی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنچه بگزد ( با نیش و دندان ) : دیدم که زبان سگ گزنده است دندان جفاش ازان شکستم . ( خاقانی )

فرهنگ عمید

حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار.

فرهنگستان زبان و ادب

{pungent} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی اندامی از گیاهان که به تدریج به نوکی تیز و سخت منتهی می شود

واژه نامه بختیاریکا

گزا

مترادف ها

damage (اسم)
گزنده، خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران

piquant (صفت)
گوشه دار، گزنده، خوش طعم، خوش مزه، تند و با مزه

biting (صفت)
تند، زننده، تیز، گزنده، طعنه امیز

nipping (صفت)
تند، سرد، گزنده

فارسی به عربی

کبح

پیشنهاد کاربران

بپرس