چند گویی که سنایی و سنایی و سنا
نه سنایی زر سرخ است و نه ما از گزریم.
سوزنی.
نپزد هیچ قلیه گزری تابه شلغمی پزد بی بی.
خاقانی.
غالباً ما عقل داریم اینقدرگندنا را می شناسیم ازگزر.
مثنوی.
... ای شهری من شب و روز بگزر خوردن آموخته بودم این ساعت طعم حلوا چشیدم لذت گزر از چشمم افتاد. ( فیه مافیه مولانا جلال الدین چ فروزانفر ص 188 ).هرچه بر سفره و خوان تو نهند
هر چه در کام و دهان تو نهند
بخوری خواه گزر خواه صفی
گاو و خر نیست بدین خوش علفی.
جامی.
گزر و شلغم و چندر کلم و ترب و کدوتره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.
|| دسته هاون. ( آنندراج ) : پیوسته هم از کدوی و شلغم
از حکه پی گزر تراشی.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ).
|| مجازاً، کیر. آلت تناسلی مرد : گزر بدبه او درنهد، چنانکه بود
سزای گایان کردن چو رایگان بیند.
سوزنی.
زور باید نه زر که بانو راگزری دوست تر که صد من گوشت.
سعدی ( گلستان ).
گزر. [ گ ُ زِ / زَ ] ( اِ ) مخفف گزیر است که چاره و علاج باشد و ناگزیر بمعنی ناچار. ( برهان ) ( آنندراج ) :
برعادتی که باشد گفتم که کیست آن
گفت آنکه نیست در غم و شادیت از او گزر.
انوری ( از آنندراج ).
بر تخته اش ز تخت کشیدند ناگهان بگذشت از آن گذر که نبودش از آن گزر.
صاحب تبرستانی ( از آنندراج ).
گزر. [ گ ُ زَ ] ( اِ ) خرجین شبان. ( برهان ).بیشتر بخوانید ...