گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند.
فردوسی.
گزارنده گفت این نه اندر خور است غلامی میان زنان اندر است.
فردوسی.
گزارنده صراف گوهرفروش سخن را به گوهر برآمود گوش.
نظامی.
گزارنده گنج آراسته جواهر چنین داد از آن خواسته.
نظامی.
گزارنده صرف این حسب حال ز پرده چنین مینماید خیال.
نظامی.
گزارنده شرح آن مرزبان گزارش چنین آورد بر زبان.
نظامی.
- گزارنده خواب ؛ تعبیر کننده. معبر : گزارنده خواب و دانا کسی
به هر دانشی راه جسته بسی.
فردوسی.
گزارنده خواب پاسخ ندادکزان داستانش نبود ایچ یاد.
فردوسی.
گزارنده خواب را خواندندردان را بر گاه بنشاندند.
فردوسی.
|| نگارنده یعنی نقش کننده. ( برهان ) ( آنندراج ) : گزارنده پیکر این پرند
گزارش چنین کرد با نقشبند.
نظامی.
|| مأمور مالیات. تحصیلدار : گزارنده بردی به دیوان شاه
از این بار بهری بهرچارماه.
فردوسی.
و برات به گزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتها. ( تاریخ قم ص 151 ). برای هر یک از معانی فوق رجوع به گزاردن شود.