گزارشگر

/gozAreSgar/

مترادف گزارشگر: خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر

معنی انگلیسی:
newspaperwoman, newsman, newspaperman, reporter

لغت نامه دهخدا

گزارشگر. [ گ ُ رِ گ َ ] ( ص مرکب ) ( از: گزارش + گر، پسوند شغل ) ( حاشیه برهان چ معین ). معبر وتعبیرکننده خواب. ( برهان ) ( آنندراج ). || اداکننده. شرح کننده. تفسیرکننده. مفسر :
چارگوهر به سعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارشگر.
سنایی.
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کردمهد گزارش روان.
نظامی.
|| آورنده. || برنده. || قبول کننده. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

گزارش دهنده، مورخ، به معنی تعبیرکننده خواب هم گفته اند
( صفت ) ۱ - بیان کننده اظهار کننده . ۲ - شرح کننده مفسر : گزارشگر کارگاه سخن چنین گوید از موبدان کهن . ( نظامی ) ۳ - طرح کننده ( نقاشی ) طراح : سخن را گزارشگر نقشبند چنین نقش بر زد بچینی پرند . ( شرفنام. نظامی )

فرهنگ معین

( ~ . گَ )(ص فا. )شرح دهنده ، مخبر، خبرنگار.

فرهنگ عمید

۱. گزارش دهنده.
۲. مورخ.
۳. [قدیمی] تعبیر کنندۀ خواب.
۴. [قدیمی] طرح کننده، طراح.

مترادف ها

reporter (اسم)
خبرنگار، مخبر، گزارشگر، مخبر رادیویی

فارسی به عربی

مراسل

پیشنهاد کاربران

بپرس