گزارد. [ گ ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) گزاردن : که اسفندیار روئین تن اگر زخم تیز و گزارد سنان ایشان دید. ( جهانگشای جوینی ). تیراندازانی که بزخم تیر، باز را از مقعر فلک اثیر بازگردانند و ماهی را بگزارد سنان نیزه در شبان تیره از قعر دریا بیرون اندازند. ( جهانگشای جوینی ). جناحین آن مشحون به جوانان جنگ جوی که در شبان تیره بگزارد سنان نیزه سماک را لقمه سمک دریا سازند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به گزاردن شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر و اسم ) انجام دادن : قل ما اسالکم علیه من اجر بگوی که نمیخواهم از شما برگزارد پیغامبری پایمزدی