گزار

/gozAr/

معنی انگلیسی:
design, sketch

لغت نامه دهخدا

گزار. [ گ ُ ] ( نف ) گزارنده. اداکننده. رجوع به گزارنده شود.
ترکیب ها:
- پیام گزار. پیغام گزار. حقگزار. خوابگزار. شکرگزار. مصلحت گزار. نمازگزار و رجوع به گزاردن و هر یک از این مدخلها شود.
|| ترک کننده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) ادا که از ادا کردن بمعنی قرض پس دادن و نماز کردن باشد. ( برهان ). || خواب هم بنظر آمده که در مقابل بیداری است. ( برهان ) .

گزار. [ گ َ ] ( اِ ) نقش باریک و کم رنگ نقاشان و مصوران را نیز میگویند که اول میکشند بجهت اندام و اسلوب و بعد از آن رنگ آمیزی کرده پرداز میدهند. ( برهان ) ( رشیدی ) ( غیاث ).

گزار. [ گ ُ ] ( اِ ) نشتر حجام و فصاد را گویند. ( برهان ) ( رشیدی ) ( غیاث ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) نشتر حجام و فصاد .
نقش باریک و کم رنگ نقاشان

فرهنگ معین

(گُ )۱ - (ص فا. ) در ترکیب با بعضی واژه ها معنای گزارنده می دهد. مانند: نمازگزار. ۲ - (اِ. ) طرح یا نقشی که با مداد آن را روی کاغذ یا پارچه می کشند و بعد رنگ می کنند.
( ~ . ) (اِ. ) نیشتر حجام .

فرهنگ عمید

نشتر حجام یا رگ زن.
۱. = گزاردن
۲. گزارنده (در ترکیب با کلمه دیگر ): خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار.
۳. طرح و نقش.
۴. (نقاشی ) [قدیمی] طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند.

مترادف ها

predicate (صفت)
گزار

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی گزار از ریشه ی واژه ی گزاریدن فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

گزارگزارگزارگزار
از آن برای ادا کردن، پرداختن و گزارش دادن استفاده میشود
سپاس گزار . شکر گزار . احترامگزار. خبرگزار. دیه گزار. وام گزار.
فرمان گزار. خواب گزار

گزاردن: به جای آوردن
تاریخ
-
گزاردن = بازگویی و وارسی رویداد ها ، گزارش -
کار و کنش ها و انجام دادن کار ( از ویچارتی سانسکریت )
گزار = فرونویسی و بازگویی رویدادها و کارهای انجام شده در گذشته = تاریخ

بپرس