چرا اینجا کسی گریه نمیکند؟
آه ها، یادم رفت که من خیلی وقته مرده بودم وکسی از مردنم خبر ندارد ( یا أهمیّت نداره! )
- - - -
یبکی - أبکی - بُکاء - یبکون - تباکِی - تباکَی . . .
واژه "قرآن عربی" هست.
آب از دیده راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن : کید این میگفت و از دیده آب میراند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ) .
وزآن خط که چون قطره آب خواند
بسا قطره آب کز دیده راند.
نظامی.
- آب از مژه راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن :
... [مشاهده متن کامل]
وگرش آب نبودی و حاجتی بودی
ز نوک هر مژه ای آب راندمی صد بست.
خسروانی.
- آب چشم راندن ؛ کنایه از اشک ریختن و گریه کردن :
براند آب دو چشم از آن چشمه بیش
همیخواست ریزد گناهان خویش.
اسدی.
- آب دیده راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن : گریستن بر ما فتاد، کدام آب دیده که دجله و فرات چنانکه رود براندند. ( تاریخ بیهقی ) .
اشک راندن ؛ اشک ریختن. سرشک جاری کردن. گریه کردن :
اشکها راندم و گر حاضرمی
تعزیت داشتمی آن ِ اسد.
خاقانی.
تا بگوش ابر آن گویا چو خواند
تا چو مشک از دیده خود اشک راند.
مولوی.
سجم ؛ راندن اشک. ( تاج المصادر بیهقی ) . سجوم ؛ راندن چشم اشک را. ( منتهی الارب ) .
pump water ( v. )
to cry
عالی بود
به نظر من گریه کردن یعنی:درباره ی چیزی یا کسی ناراحت یا غمگین باشی واحساس ناراحتی داشته باشی باعث میشه گریه کنی
اشک رستن . [ اَ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) اشک ریختن . گریستن : ز چشم شمع اشک گرم رویدکه آتش از پر پروانه شوید. زلالی ( از آنندراج ) .
گریه از چشم گشادن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ اَ چ َ / چ ِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از چشم را به گریه آوردن : موی زیادت چو برآید ز چشم گریه سیار گشاید ز چشم . میر خسرو ( از آنندراج ) .
الماس چکیدن. [ اَ چ َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از گریستن. الماس افشاندن.
به گریه افتادن ؛ دست دادن گریه. عرض شدن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
حسی که باعث سبک شدن انسان میشه
سیلاب از چشم روان ساختن یا از خوشحالی یا که از ناخرسندی
ابکا. . .
سرشک افکندن
ونگ ونگ گردن=گریهٔ نوزاد را گویند
گریه کردن
بکا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)