همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز
گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
چو خس را خود افکنده در دیده کس ز خود بایدش گریه زد نی ز خس.
میرخسرو ( از آنندراج ).
چندانکه زدم گریه به این شعله جانسوزساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون.
میرشاهی سبزواری ( از آنندراج ).