گریغ

لغت نامه دهخدا

گریغ. [ گ ُ ] ( اِ ) پهلوی «ویرک » ( طرد، نفی بلد ) ایرانی باستان ، ظاهراً وی - ریکا ( و رجوع شود به گریختن = پهلوی ویرختن و رجوع شود به گریز. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). گریز است که از گریختن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) :
نیاز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیزگریغ.
شهید.
نترسید از نیزه و تیر و تیغ
که از بخش ما نیست روی گریغ.
دقیقی.
گرفت از گرامی نبرده گریغ
که زور کیان دید و برنده تیغ.
دقیقی.
کس از حکم یزدان نیارد گریغ
اگر چه بپرد برآید به میغ.
فردوسی.
زمانی همی بود در چنگ تیغ
نبد جای پیکار و راه گریغ.
فردوسی.
همی شدند به بیچارگی هزیمتیان
شکسته پشت و گرفته گریغ را هنجار.
عنصری.
از غم تو به دل گریغش نیست
هرچه دارد ز تو دریغش نیست.
عنصری.
یلی شد که جستی ز تیغش گریغ
به دریا درون موج و بر باد میغ.
اسدی.
سر و ترکش انداخت از تن به تیغ
گرفتند ازو خیل دیگر گریغ.
اسدی.
هوا گشت از گرد چون تیره میغ
که گم گشت برخیل راه گریغ.
اسدی.
مرد را گلشن است سایه تیغ
ورنه گیرد چو خیره راه گریغ.
سنایی.
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.
انوری.
چو لشکرکش افتاده گشتی بتیغ
گرفتندی از بیم لشکر گریغ.
نظامی.
رجوع به گریز شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گریز فرار هزیمت : نه گرز و کمان یادت آید نه تیغ نبینی در جنگ و راه گریغ .

فرهنگ معین

(گُ ) [ په . ] (اِ. ) گریز، فرار.

فرهنگ عمید

فرار: کس از داد یزدان نیابد گریغ / اگر خود بپرّد برآید به میغ (فردوسی: ۱/۲۰۶ ).

پیشنهاد کاربران

گریغ: دکتر کزازی در مورد واژه ی " گریغ" می نویسد : ( ( ریختی است از "گریز"، در پهلوی ورز wirēz بن اکنون از ورختن wirēxtan. نمونه هایی دیگر از این گونه" دیگرْگشت ِ"واژه "تیز" و" تیغ" است و" آمیز" و " آمیغ ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

( ( � کس از داد یزدان نیابد گُریغ
اگر خود بپرّد ؛ برآید به میغ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۴۱۹. )

به نمونه های یاد شده برای واژه ی گریغ میتوان این بخش از تصنیفی از ساخته های محمد علی امیر جاهد را افزود.
. . . . به زعم جاهد برگو
که را بود دست ظفر که باشدش پای گریغ

بپرس