گریزان شدن

لغت نامه دهخدا

گریزان شدن. [ گ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) گریختن. فرار کردن :
گریزان بشد بهمن اردوان
تنش خسته از تیر و تیره روان.
فردوسی.
بسی عذرخواهی نمودش که زود
گریزان شو و جان ببر همچو دود.
سعدی ( بوستان ).
و از صحبت خلق گریزان شود. ( مجالس سعدی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گریختن فرار کردن : بطریق خدعه و فریب گریزان شد .

پیشنهاد کاربران

بپرس