گریزان شدن. [ گ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) گریختن. فرار کردن : گریزان بشد بهمن اردوان تنش خسته از تیر و تیره روان.فردوسی.بسی عذرخواهی نمودش که زودگریزان شو و جان ببر همچو دود.سعدی ( بوستان ).و از صحبت خلق گریزان شود. ( مجالس سعدی ).