گریخته. [ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) فرارکرده : چه کشته چه خسته چه بگریخته ز تن ساز کینه فروریخته.
فردوسی.
سرایها و مالهای گریختگان می جستند و آنچه می یافتند می ستدند. ( تاریخ بیهقی ). و غرض به دست آوردن گریختگان است. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به گریختن شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) فرار کرده بسرعت دور شده جمع : گریختگان : چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و ... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت .