رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.
رودکی.
درآمد یکی خاد چنگال تیزربود از کفش گوشت وبرد و گریز .
خجسته.
رای سوی گریختن دارددزد کز دورتر نشست به چک.
حکاک.
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبابگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
دقیقی.
که از جنگ بگریخت بهرامشاه ورا سوی آذرگشسبست راه.
فردوسی.
و از آنسو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تابدان روی آب.
فردوسی.
دلیران توران برآویختندسرانجام از رزم بگریختند.
فردوسی.
حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریزناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای.
منوچهری.
ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهایی به دولت رسایی.
منوچهری.
آب و آتش بهم نیامیزدبالوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. ( تاریخ بیهقی ). غوریان را دل بشکست ، گریختن. ( تاریخ بیهقی ). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. ( تاریخ بیهقی ).حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان.
ناصرخسرو.
چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند.
ناصرخسرو.
طمع حیض مرد است و من میبرم سرطمع را کز اهل سخا میگریزم.
خاقانی.
شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم.
خاقانی.
چون گریزد دل از بلا که جهان بر دلم تخته پوش می بشود.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...