گریان شدن. [ گ ِرْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) به گریه افتادن. گریستن و زاریدن : به هامون درون پیل گریان شود به جیحون درون آب بریان شود.
فردوسی.
چنان تنگ شد بر دل من جهان که گریان شدم آشکار و نهان.
فردوسی.
زمانی بسالوس گریان شدم که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم.
سعدی ( بوستان ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بگریه افتادن گریستن : رسوا شده عریان شده دشمن برو گریان شده ...
پیشنهاد کاربران
نمک ریز شدن نمک ریز. [ ن َ م َ ] ( نف مرکب ) آنکه نمک می پاشد. ( ناظم الاطباء ) . - نمک ریز شدن ؛ کنایه از گریان شدن : دیدن او چون نمک انگیز شد هرکه در او دید نمک ریز شد. نظامی .