بغلطید پیش گروگر بخاک
همی گفت کای دادفرمای پاک.
اسدی.
گر این کام بدهد گروگر تراز شاهی مرا نام و دیگر ترا.
اسدی.
فرزند تو امروز بود جاهل و عاصی فردات چه فریاد رسد پیش گروگر.
ناصرخسرو.
|| ( ص ) قاهر و قادر و غالب و در صفت صانع و خالق استعمال میشود. ( آنندراج ). مرادبخش. ( برهان ) : گذر کردم ز آب و شکر گفتم
بسجده پیش یزدان گروگر.
عنصری.
آنی تو که ملک وقف کرده ست بر نام تو ایزدگروگر.
مسعودسعد.
از مصطفی خلیفه و چون آدم صفی از خود خلیفه کرد خدای گروگرش.
خاقانی.
گروگر. [ گ ُرْ رُ گ ُ ] ( ق ) رجوع به گرگر شود.