لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
اندازه گرفتن، شرط بستن، گرو گذاشتن، متعهد شدن
اندازه گرفتن، ازمایش کردن، شرط بستن، گرو گذاشتن، پیمانه کردن
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن
گرو گذاشتن، عهد کردن، متعهد شدن، به سلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن
گرو گذاشتن، رهن دادن
گرو گذاشتن
گرو گذاشتن، وثیقه قرار دادن، رهن گذاردن
گرو گذاشتن، رهن گذاشتن، به رهن دادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
موجر
وثیقه. . . . رهن. . .
رهن