همان نیز با باژ فرمان کنیم
زخویشان فراوان گروگان کنیم.
فردوسی.
از من خسیس تر که بود در جهان گر تن به نان چو گربه گروگان کنم.
ناصرخسرو.
تو آن جوادی شاها که آز گیتی راسخاوت تو به دست فنا گروگان کرد.
مسعودسعد.
- دل را گروگان کردن ؛ دل دادن. توجه کامل کردن : سخن هرچه گویدش فرمان کند
بفرمان او دل گروگان کند.
فردوسی.
به نیکی گرائیم و پیمان کنیم به داد و دهش دل گروگان کنیم.
فردوسی.
- زبان را گروگان کردن ؛ سوگند خوردن : یکی با شما باز پیمان کنم
زبان را به یزدان گروگان کنم.
فردوسی.
- زبان خود را به گرو گذاشتن : بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم.
فردوسی.
- سر گروگان کردن ؛ سر خود را به گرو گذاشتن : بدو گفت بهرام پیمان کنم
بدین رنجها سر گروگان کنم.
فردوسی.