گره به روی و میان پای پرگروهه هار.
مختاری.
بگوه کودک یک ماهه ریده جلق زدی بگوی لخلخه برداشتی گروهه هار.
سوزنی.
هر غنیمتی که می افتد از اندک و بیش تا گروهه ریسمانی یا پاره پشم ، هیچکس سوزنی تصرف نکردی. ( ترجمه تاریخ اعثم کوفی ص 32 ). || حلوایی باشد که عربان کعب الغزال گویند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). و آن را کلیچه گویند. ( انجمن آرا ). کریچه. ( جهانگیری ). || گلوله خمیر. ( آنندراج ). زواله. ( جهانگیری ) : چون تو ترتیب نان و خوان سازی
سه گروهه سپهر لاک تو باد .
؟ ( آنندراج ).
گروهه چو شد پهن باز از تنوربرآمد چو خور گفتم از بیخودی.
احمد اطعمه ( از فرهنگ سروری ج 3 ص 1233 ).
|| گروه و جماعت مردم. ( برهان ). رجوع به گروه شود.گروهه. [ گ ِ هََ / هَِ ] ( اِ ) دکچی باشد و آن گلوله ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد و بعربی نصیله خوانند. ( برهان ). دوکچی و بتازی وشیعه. ( انجمن آرا ). بباید دانست که لفظ نصیله بمعنی دکچی در کتب متعارفه لغت عربی بنظر نرسیده اما نصل بمعنی ریسمانی که از دوک برآید نوشته اند، و این بمعنی مطلوب یعنی دکچه صریح نیست و بدین معنی آنچه درلغت عرب موضوع و در کتب متداوله مسطور گشته لفظ وشیعه و دجاجه است چنانکه بر متتبع پوشیده نیست. ( حاشیه برهان چ معین از حاشیه برهان چ کلکته ) : آمد یک بیوه زن مسکینی درویش و دو گروهه ریسمان انداخت. ( ترجمه دیاتسارون ، انجیل مرقس باب 12 ص 270 ).