کنون چون گرو برد پیمان ور است
چه خواهم زمان زو که فرمان ور است.
( گرشاسب نامه ).
ز گور آن تک ربودم در دویدن گرو بردم ز مرغان در پریدن.
نظامی.
بدان نرگس که از نرگس گرو بردبدان سنبل که سنبل پیش او مرد.
نظامی.
گفت هان ای محتسب بگذار و رواز برهنه کی توان بردن گرو.
مولوی.
جمالی گرو برده از آفتاب ز شوخیش بنیاد تقوی خراب.
سعدی ( بوستان ).
چو از چابکان در دویدن گرونبردی هم افتان و خیزان برو.
سعدی ( بوستان ).
گر فراقت نکشد جان بوصالت ندهم تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید.
سعدی.
زاغ بدو گفت که پرواز کن گر گرو از من ببری ناز کن.
( زهر الریاض ).
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو.
حافظ.