گره گیر

لغت نامه دهخدا

گره گیر. [ گ ِ رِه ْ ] ( نف مرکب ) مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. ( آنندراج ) :
در دلم غصه گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.
خاقانی.
کمند رومیان بر شکل زنجیر
چو موی زنگیان گشته گره گیر.
نظامی.
سر زلف گره گیردلارام
به دست آورد و رست از دست ایام.
نظامی.
زلفین مسلسلش گره گیر
پیچیده چوحلقه های زنجیر.
نظامی.
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست.
حافظ.
|| گره دار. با گره :
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.
نظامی.
چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود
تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست.
صائب ( از آنندراج ).
رجوع به گره بر ابرو افکندن شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - گره دار باگره . ۲ - چین دار پر چین : کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر . ( نظامی ) ۳ - مجعد پیچیده ( زلف و مانند آن ) : خند. جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توب. حافظ بشکست . ( حافظ ) ۴ - گلو گیر : در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ? ندهد . ( خاقانی )

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص . ) مجعد، پُرپیچ و تاب .

پیشنهاد کاربران

حلقه زلف گرهگیر تو دست آویز ماست
گرچه زاهد سبحه صد دانه دست آویز یافت.
آصفی ( از آنندراج ) .

بپرس