فرهنگستان زبان و ادب
مترادف ها
پیچیده، غامض، گره دار
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار
سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار
ورم کرده، گره دار، قلمبه شده، گره گره
گره دار، دارای برامدگی های مشخص، قنبلی
گره دار، باریک، نی زار، نی مانند، نایی، گیره دار
گره دار، دارای برامدگی های مشخص، قنبلی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
گورانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) درهم وبرهم شده. گره خورده ( نخ و ابریشم ) .
معقد / معقده
معقد / معقده