گره خوردن. [ گ ِ رِه ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) بسته شدن با گره : رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت اینقدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا؟میرزا معز فطرت ( از آنندراج ).قفل وسواسی است در کف رشته اعمالهامیخورد صد جا گره تا یک گره وا میشود.میرزا یوسف واله ( از آنندراج ).
( مصدر ) ۱ - گره ایجاد شدن : رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت این قدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا ? ( معز فطرت ) ۲ - ایجاد مشکلی شدن در امری .
knot (فعل)بهم پیوستن، گره زدن، گیر انداختن، گره خوردن، منگوله دار کردنsnarl (فعل)غرولند کردن، بغرنج کردن، گره خوردن، دندان قروچه کردن، نمودار کردن