گِرنِخ :نتراشیده، نخراشیده، ناصاف، موج دار.
نمونه:تنها چشم بینای پیرمرد، چون تیله گرنخ وبه سنگساب نیفتاده ای دریک نقطه سنگ شده است ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳۴ )
محمدجعفر نقوی
نمونه:تنها چشم بینای پیرمرد، چون تیله گرنخ وبه سنگساب نیفتاده ای دریک نقطه سنگ شده است ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳۴ )
محمدجعفر نقوی
گِرنِخ/ gernekh : ناصاف، ناهموار، ناهمنواخت
زبانزد:
نه چنین گرنخ و کاسته، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
زبانزد:
نه چنین گرنخ و کاسته، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
آدم بی خاصیت