گرفتار ماندن

لغت نامه دهخدا

گرفتار ماندن. [ گ ِ رِ دَ ] ( مص مرکب ) اسیر شدن. اسیر گشتن. مقید شدن. گرفتار گردیدن :
کس با تو عدو محاربت نتواند
زیرا که گرفتار کمندت ماند.
سعدی ( رباعیات ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مبتلی شدن دچار شدن . ۲ - در بند شدن مقید گشتن . ۳ - اسیر شدن برده گشتن : و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند . ۴ - صید شدن شکارشدن . ۵ - عاشق شدن دلباخته گردیدن : نگهبانان بترسیدند از آن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار . ( نظامی )

پیشنهاد کاربران

بپرس