گرفتار فرمان یزدان بود
وگر چند دندانش سندان بود.
فردوسی.
ز لشکر بسی نیز بیکار بودبدان تنگی اندر گرفتار بود.
فردوسی.
بسا کسا که گرفتار تنگدستی بودز برّ و بخشش او سیم و زر نهاده به تنگ.
فرخی.
خونشان همه بردارد یکباره و جانشان داند که بدان خون نبود مرد گرفتار.
منوچهری.
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان داند که بدان خون نبود مرد گرفتار.
منوچهری.
|| عاشق بودن. شیفته بودن : نه گرفتار بود هر که فغانی دارد
ناله مرغ گرفتار نشانی دارد.
مجمر اصفهانی.