چنانکه بینی تا دل نکرده کار هگرز
بچوب رام شود یوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
خروشی برآمد ز ایران سپاه نهادند گردن به فرمان شاه.
فردوسی.
گرچه گردن به بندگی ننهی نیست از بندگیت جای گریغ.
فردوسی ( در یکی از نسخه های لغت نامه اسدی ).
واجب کرده بر هر یک که گردن نهند فرمانهای او را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ). بدین درجه رسید که پوشیده نیست میخواهی که ترا [ فضل ] گردن نهدو همچنان باشد که اول بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135 ). رفیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشد. ( تاریخ بیهقی ).
گردن ننهد جز مراهل دین را
این زال فریبنده زوالی.
ناصرخسرو.
مردم چو پذیرای دانش آمدگردنش نهادند مرغ و ماهی.
ناصرخسرو.
گر ترا گردن نهم از بهر مال پس خطا کرده ست لابد مادرم.
ناصرخسرو.
نموده اند به ایوانش سروران طاعت نهاده اند به فرمانش خسروان گردن.
مسعودسعد.
گردن منه ار خصم بود رستم زال منت مکش ار دوست بود حاتم طی.
خاقانی.
همگنان مقدم او را گردن نهادند و همداستان شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). همه ریاست او را گردن نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).نهاده گردن آهوگردنش را
به آب چشم شسته دامنش را.
نظامی.
سیاست بر زمین دامن نهاده زمانه تیغرا گردن نهاده.
نظامی.
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان راچه کند گوی که عاجز نشود چوگان را.
سعدی.
گردن نهم بخدمت و گوشت کنم بقول تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است.
سعدی.
گردن چرا نهیم جفای زمانه راراضی چرا شویم بهر کار مختصر.
خواجه سیمین گرای سربدار.
سعدی به هرچه آید گردن بنه که شایدپیش که دادخواهی از دست پادشاهی ؟بیشتر بخوانید ...