گردن افراخته

لغت نامه دهخدا

گردن افراخته. [ گ َ دَ اَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) گردن کشیده. سربلند :
بر قیصر آمد سپه تاخته
به پیروزی و گردن افراخته.
فردوسی.
چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین
بنهاده ز اندوه ، زنخ بر سر زانوش.
ناصرخسرو.
|| به مجاز، بالیده. نموکرده. رشدکرده :
کدویی است او گردن افراخته
ز ساق گیایی رسن ساخته.
نظامی.

فرهنگ فارسی

۱ - متکبر خودنما . ۲ - سربلند مفتخر : بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته . ۳ - مقاومت کرده . ۴ - گردنکش عاصی . ۵ - بالیده نمو کرده رشد کرده : کدویی است او گردن افراخته زساق گیایی رسن ساخته . ( نظامی )

پیشنهاد کاربران

بپرس