لغت نامه دهخدا
گردن افراختن. [ گ َ دَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) قدرت از خود نشان دادن. خودنمایی کردن. مقاومت. ایستادگی :
ببردیم بر دشمنان تاختن
نیارست کس گردن افراختن.فردوسی.
هرکه بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد.سعدی.
بلندآواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بیشرمی بینداخت.سعدی ( گلستان ).
میفراز گردن به دستار و ریش
که دستار پنبه ست و ریشت حشیش.سعدی ( بوستان ).
و رجوع به گردن افراشتن شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی : بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت . ( گلستان ) ۲ - سربلند بودن مفتخر بودن . ۳ - از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن : ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن . ۴ - گردنکشی کردن عصیان ورزیدن . ۵ - نمو کردن رشد کردن .