گردش

/gardeS/

مترادف گردش: پرسه، پیک نیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری، جولان، حرکت، دور، دوران، سیر، تغییر، دگرگونی

معنی انگلیسی:
circuit, circulation, flow, gyration, walk, promenade, excursion, currency, outing, ramble, rotation, round, saunter, swirl, tour, turn, wheel, whirl, walk(ing), revolution, change

لغت نامه دهخدا

گردش. [ گ َ دِ ] ( اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است. ( برهان )( آنندراج ). سیر. حرکت دورانی. دور زدن :
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و طوق وگوشوارا.
رودکی.
فاخته گون شد هواز گردش خورشید
جامه خانه به تبک فاخته گون شد.
رودکی.
مکن امید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.
خسروی.
از این زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.
کسایی.
گر ایدون که بر ابر ساید سرم
هم از گردش آسمان نگذرم.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی.
منوچهری.
چو گردش های گردون را بدیدند
ز آذرماه روزی برگزیدند.
( ویس و رامین ).
خزان و زمستان تموز و بهار
همه ساله در گردشند این چهار.
اسدی.
به سنگ آسیا ماند به گردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
اگر ز گردش جافی فلک همی ترسی
چنین بسان ستوران چرا همی خفتی.
ناصرخسرو.
مسعودسعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا.
مسعودسعد.
تا کی ز گردش فلک آبگینه رنگ
بر آبگینه خانه طاعت زنیم سنگ.
سوزنی.
بهر گردشی با سپهر بلند
ستیزه مبر تا نیابی گزند.
نظامی.
از این گردنده گنبدهای پرنور
بجز گردش چه شاید دیدن ازدور.
نظامی.
بیغرض نبود به گردش در جهان
غیر جسم و غیر جان عاشقان.
مولوی.
گردش اورا نه اجر و نی عقاب
کاختیار آمد هنر وقت عتاب.
مولوی.
هرگز از درد زمان ننالیده ام و روی از گردش آسمان در هم نکشیده... ( گلستان ). عجب تر آنکه زاغ هم از مجاورت طوطی بجان آمده بود و لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید. ( گلستان ).
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست.
حافظ.
|| حرکت :
پامال ز یک گردش مژگان تو گردم
مپسند که محتاج به جولان توگردم.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ).
به یک کرشمه جهانی اسیر درد نماندبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

چرخ زدن چیزی بدورخود، راه رفتن بقصدتفرج ونیزبه معنی جریان
( اسم ) ۱ - عمل گردیدن حرکت دورانی دور زدن : دوش چون برد سرز گردس مهر ظل مخروطی زمین بسپهر ... ( جامی ) ۲ - حرکت : پامال زیک گردش مژگان تو گردم مپسند که محتاج بجولان تو گردم . ( رضی دانش ) یا گردش آسمان ( سپهر ) . ۱ - حرکت آسمان گردش فلک . ۲ - قضای آسمانی . یا گردش چشم . حرکت چشم . یا گردش خون . جریان و حرکت دایمی خون در رگها گردش خون در بدن بوسیل. یک عضو مرکزی ضربان دار بنام قلب و سرخرگها و سیاهرگها و مویرگها انجام میشود . یا گردش دایره . محیط دایره ۳ - تحول صرف تصریف : و گردش زمان عیش ربیع او را بطیش خریف مبدل نکند . ۴ - تغیر تلون : چشم بیمار کجا ذوق عیادت دارد ? گردش رنگ بود گردش بالین امشب . ( عبداللطیف ) ۵ - پیچ و خم چین و شکن : صورت دیگر ( از صور فلکی ) نهر است سی و چهار کوکب است شکل جویی باریک با گردشهای بسیار . یا گردش آب یا مدار آب . اصطلاحی است که در مورد آبیاری بکار رود و آن تقسیم آب است در هفته یا ماه . یا گردش بالین . تغییر جا و منزل . یا به گردش در آوردن . بحرکت در آوردن . یا به گردش در آوردن جام ( ساغر و مانند آن ) . بدور در آوردن آن را . یا به گردش آمدن ( در آمدن ) . بحرکت در آمدن . یا در گردش آمدن ( در آمدن ) . بحرکت در آمدن . یا در گردش آمدن ( در آمدن ) می ( باده شراب ) . بدور در آمدن آن .

فرهنگ معین

(گَ دِ ) (اِمص . ) ۱ - گردیدن ، دور زدن . ۲ - حرکت . ۳ - تحول . ۴ - پیچ و خم ، چین و شکن . ۵ - جابه جایی . ۶ - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا.

فرهنگ عمید

۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.
۲. راه رفتن به قصد تفرج.
۳. جریان.
۴. جابه جایی.
* گردش دادن: (مصدر متعدی ) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.
* گردش کردن: (مصدر لازم )
۱. دور زدن.
۲.تفریح کردن، گشتن.

فرهنگستان زبان و ادب

{circulation} [علوم جَوّ] حرکت شاره بر روی سطح یا درون حجمی معین در یک مسیر بسته
{cornering} [قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار- تایر] قابلیت دور زدن و گذر وسیلۀ نقلیه از پیچ مسیر
{revolution} [نجوم] حرکت یک جِرم به دور جِرم دیگر، مانند سیارات به دور خورشید یا اقمار به دور سیارات متـ . حرکت انتقالی 2

واژه نامه بختیاریکا

عیشووگردی

دانشنامه عمومی

گردش (فیلم ۱۹۹۳). گردش ( به هندی: Gardish ) فیلمی محصول سال ۱۹۹۳ و به کارگردانی پریادارشان است. در این فیلم بازیگرانی همچون جکی شروف، آمریش پوری، آیشواریا، فریده جلال، دیمپل کاپادیا، آسرانی، موکش ریشی، راج بابار، سورش اوبروی، شامی کاپور، آنو کاپور ایفای نقش کرده اند.
عکس گردش (فیلم ۱۹۹۳)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

دور

مترادف ها

flow (اسم)
مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه

progress (اسم)
پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل

operation (اسم)
عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد

movement (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، وزن، نهضت، تکان، سیر، تغییر مکان، ژست، حرکت سریع

travel (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، سفر، سیر، جهانگردی، مسافرت، سیاحت

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

airing (اسم)
گردش

circulation (اسم)
جریان، گردش، تیراژ، انتشار، رواج، دوران، دوران خون

turn (اسم)
تمایل، گردش، نوبت، استعداد، چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، چرخش، پیچ خوردگی، تغییر جهت، گشت ماشین تراش

excursion (اسم)
گردش، سیر، گشت، گردش بیرون شهر

twirl (اسم)
گردش، چرخش

paseo (اسم)
گردش، باغ ملی، تفریح، تفرج

revolution (اسم)
گردش، اشوب، دور، دوران، چرخش، شورش، انقلاب، دوران کامل، حرکت انقلابی، دور موتور، واگشت

promenade (اسم)
گردش، تفریح، تفرجگاه، سیر، گردشگاه، تفرج

race (اسم)
گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم

wrest (اسم)
گردش، پیچش، چرخش

canter (اسم)
گردش، چهار نعل، گامی شبیه چهارنعل، مزور

roll (اسم)
تمایل، گردش، صورت، توپ، لوله، نورد، فهرست، ثبت، غل، چرخش، طومار، فرد، غلتک، نان ساندویچی، چیز پیچیده

trip (اسم)
گردش، سفر، لغزش، سیاحت، سبک رفتن، لغزش خوردن

circuit (اسم)
جریان، دوره، گردش، دور، محیط، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس

circumvolution (اسم)
گردش، دورزنی، دورگردی، حرکت پیچاپیچ

itineracy (اسم)
گردش، در بدری، سیاری

itinerancy (اسم)
گردش، در بدری، سیاری

stroll (اسم)
گردش، پرسه زنی، قدم زنی

saunter (اسم)
گردش

gyration (اسم)
گردش، چرخش

hike (اسم)
گردش، پیاده روی

jaunt (اسم)
گردش، تفریح، مسافرت کوچک

meander (اسم)
گردش، دور، خم، پیچ، راه پر پیچ و خم، چم اب

nutation (اسم)
گردش، خمیدگی، رقص محوری، اشاره با سر

فارسی به عربی

الو , تجوال , تعرج , توزیع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زیادة , سفر , سفرة , عملیة , فترة , لفة , نزهة
( گردش (بدور محور یامرکزی ) ) دور

پیشنهاد کاربران

گردش ؛ گردیدن ، قِر خوردن
قرقره ؛ گرگره ، گردش ، گردی ، گاری ، گردیدن ، گردن ، قعر ، قُوْر ، قوری ، گور ، غار ، غور ، غروب ، گروب ، گوروب ، گروبیدن
روند ایجاد مفاهیمی که در این کلیدواژه در آبراه سیال مفاهیم در ابعاد کاربردی مختلف منطبق بر عالم واقع در پدیده های عالم هستی وجود داشت کلماتی بود که نام برده شد.
...
[مشاهده متن کامل]

تحلیل و تفسیر کلمات فوق بدینصورت در مطلب زیر تشریح و تبیین شده است ؛
غروبید ؛ گروبید ، به گور رفت ، گور و گُم شد
غروبیدن ؛ گروبیدن ، به گور رفتن ، با اصطلاح رایج گور و گم شدن
غرب ؛ غروب ، گروب ، گوروب ، به گور رفتن ، به گودی رفتن ، به قعر و قُوْر رفتن و فرو رفتن آفتاب در گُوْدی یا به گَعر و گُوْر رفتن آفتاب.
در قانون و قواعد ایجاد کلمات علاوه بر قوانین فراوانی که برای شکل گیری کلمات وجود دارد در واقع در نگارگری حروف الفبا در زبان فارسی نیز حکمت ها و منظورهای فراوانی وجود دارد.
به عنوان مثال حرف ح که به صورت موج دریا می باشد در وسط ساختمان کلمه ی بحر یک کاربری بسیار حکیمانه منطبق با شرایط وجودی دریا در استفاده از این حرف با نگارگری خاص خودش برای کلمه ی بحر وجود دارد.
یا حرف ق در کلمه ی قوری یا حرف غ در کلمه ی غار یا استفاده از حرف ث به صورت سه نقطه در کلمه ی تکثیر و فراوان از این دست کلمات که باعث می شود ما به این مسیله پی ببریم که زبان و خط فارسی دست ساخته ی عقل بشر نیست چون مهندسی بسیار دقیقی در مسیله نگارش و آوای حروف و کلمات قابل مشاهده است که از توانایی ذهن بشر خارج می باشد یک چنین دقت و تطابقی در حروف و کلمات و آواهای خاصشان و نگارگری آنها و عینیت و انطباق این آواها و نگارگری با عالم واقع بسیار شگفت انگیز و تعجب برانگیز می باشد.
به نظر بنده بر همین مبنا هم هست که خداوند متعال از قرآن به عنوان یک معجزه یاد کرده است.
به عنوان مثال در همین کلمه ی قعر، علت و حکمت استفاده از حرف ع در میان ساختمان این کلمه که آوای این حرف از عمق دهان توسط ابزارهای ایجاد آوا در دهان صادر می شود دارای انطباق آوایی و طبیعی با هر دو پدیده ی مبحث زبانشناسی و پدیده های واقع شده در عالم طبیعت در مفهوم این کلمه قابل مشاهده می باشد.

Turnover
( اصطلاح مالی - مثل گردش تسهیلات اعطایی )
به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.
به چرخ افتادن ؛ بگردش درآمدن. در گردش واقع شدن.
پرسه، پیک نیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری، جولان، حرکت، دور، دوران، سیر، تغییر، دگرگونی
گردش: در پهلوی ورتشن wartīšn بوده است.
( ( بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردش روزگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 217. )

چرخیدن
چرخش
سیران
race