منم گفت گردافکن و شیرگیر
کمند و کمان دارم و گرز و تیر.
فردوسی.
برآشفت گردافکن تاج بخش ز دنبال هومان برانگیخت رخش.
فردوسی.
عنان پیچ و گردافکن و گرزدارچو من کس نبیند به گیتی سوار.
فردوسی.
خسرو شیردل پیلتن دریادست شاه گردافکن لشکرشکن دشمن مال.
فرخی.
به پنجم پسر باز گردافکنی بود اژدهاکش هژبرافکنی.
اسدی.
چو جام گیرد بدره ده است و بنده نوازچو تیغ گیرد گردافکن است و خصم شکن.
سوزنی.
رجوع به گرداوژن شود.